قالبی ازهزار رنگ پاییزامروز تا ملاقات تو آمدم
ولی انگار[ تو] نبودی
در هجوم همه لحظه های تلخ
در پس ویرانی قلب
درآن روزهای تنهایی و درد
من تو را یافته بودم
ودلم نه دراندیشه ی غم
نه دراندیشه ی شب
سوی پرده هایت آمد
سوی رنگ های پاییزی تو
وچه راهی پیمود تا بدانجا برسد
غافل از کمین اندوه
پا درآن بیراهه بنهاد
و بدانجا که رسید
همه چیز رسوا شد...
قالبی ازهزار رنگ پاییز
قالبی پُر ز تهی
سرد و بسته
چون پیله های سخت
و چه تلخ بود
که درآن سکوت سنگین
گُل رویاهایش
درعطش عشق
در غم ِ مرگِ پاکی و صداقت
پرپر شد..